اخرین وداع

میگن اشنایی یه اتفاقه و جدایی یه قانون ممکنه ما بتونیم این جدا شدن را به تاخیر بندازیم ولی جدایی حتمی هستش

دیگه نمی تونم به این فکر کنم که کاری که مریم کرده رو فارموش کنم چون وجود خودش باعث میشه همه چیز جلوی چشمم تکرار بشه پس بهتره مریم و این ماجرا رو برای همیشه با هم فراموش کنم

می خوام این آخرین پست من باشه می خوام همه چیز رو فراموش کنم

پس خدا نگهدار برای همیشه

یه روز دیگه هم بدون مریم گذشت ولی از صد تا مرگ برام بدتره هر چی بیشتر از جدایی ما میگزره من حالم بد تر میشه............

فقط یه کاغذ سفید از حرفای نگفته باقی مونده

 

 

 

 

 

می دونی از مریم خواستم یه مدت تقریبا یک ماه همدیگه رو نبینیم تا این طوری بتونیم هر دومون یه تصمیم درست حسابی بگیریم امروز اولین روزی بود ازش خبری نبود دارم دیونه میشم نمی دونم من خر چرا باید اینقدر این دختر رو دوست داشته باشم شاید هر که جای من بود دیگه یه نگاه هم بهش نمیکرد گفتم یه مدت بگزره تا هم بتونم اونو فراموش کنم و اونم بتونه منو فراموش کنه شاید این طوری کمتر ضربه بخوره ولی دیدیم دارم داغون میشم امروز تازه فهمیدم هنوزم دوسش دارم

اینقدری که از دستش عصبانی هستم ازش ناراحت نیستم می دونی میگم چرا اون این بچه بازی رو در بیاره که مجبور بشیم از هم جدا شیم

مریم هنوزم دوست دارم ولی تنفری که درونم به وجود اومده اجازه نمیده بهت بگم چقدر دوست دارم

بازم تنهایی

تنهایی  خیلی سخته ولی از با تو بودن راحت تر