می دونی از مریم خواستم یه مدت تقریبا یک ماه همدیگه رو نبینیم تا این طوری بتونیم هر دومون یه تصمیم درست حسابی بگیریم امروز اولین روزی بود ازش خبری نبود دارم دیونه میشم نمی دونم من خر چرا باید اینقدر این دختر رو دوست داشته باشم شاید هر که جای من بود دیگه یه نگاه هم بهش نمیکرد گفتم یه مدت بگزره تا هم بتونم اونو فراموش کنم و اونم بتونه منو فراموش کنه شاید این طوری کمتر ضربه بخوره ولی دیدیم دارم داغون میشم امروز تازه فهمیدم هنوزم دوسش دارم

اینقدری که از دستش عصبانی هستم ازش ناراحت نیستم می دونی میگم چرا اون این بچه بازی رو در بیاره که مجبور بشیم از هم جدا شیم

مریم هنوزم دوست دارم ولی تنفری که درونم به وجود اومده اجازه نمیده بهت بگم چقدر دوست دارم

نظرات 1 + ارسال نظر
کشکول جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:11 ق.ظ http://kashkolans.blogsky.com

عشق و نفرت دو روی یک سکه هستن!

نمیشه گفت عشق و نفرت با هم تضاد دارن چون من هر دوتاش رو با هم دیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد