امروز واقعا احساس دلتنگی مکینم نمی دونم چرا هر روز مریم رو میبینم دوباره همه چیز از جلوی چشمام رد میشه اون شش ماه که با هم بودیم اون پسره و هزار تا چیز دیگه در حال حاضر هیچ امیدی به زندگی ندارم و بی جربزه تر از اونم هستم ککه بتونم از دست این زندگی لعنتی خلاص بشم میبنی به چه حفت و خواری افتادم جارت و توان همین یه کار رو هم دگیه ندارم مریم همه چیزمو ازم گرفتم زندگیمو غرورمو و شهامتمو